کد مطلب:313569 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:173

پول این مرد را بده
حجةالاسلام والمسلمین آیت الله آقای حاج سید محمدعلی روحانی قمی امام جماعت مسجد امام حسن عسكری علیه السلام در تاریخ 3 / 5 / 72 برابر 14 صفر الخیر 1415 ق سه كرامت از كرامات حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام را به نقل از پدر بزرگوارشان، آیت الله مرحوم آقای سید ابوالقاسم روحانی «قدس سره» برای من نقل كردند كه می خوانید:

1. آقای روحانی گفتند: پدرم فرمودند: من در كربلا رفیقی داشتم كه هیچ وقت به زیارت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام نمی رفت. گفتم چرا به زیارت حضرت نمی روی، علت چیست؟! گفت: علت این امر آن است كه، من روزی از نجف به كربلا رفتم. بعد از زیارت امام حسین علیه السلام و حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام از بازار عبور می كردم، پایم به چیز سنگینی خورد. خواستم بردارم، دیدم مردم متوجه هستند. لذا به وسیله ی پایم او را بلند كرده برداشتم. وقتی باز كردم، دیدم پول های مختلفی در آن قرار دارد. یك مجیدی از آن را برداشتم و به دكان كبابی رفتم. آنجا كباب سیری با سكنجبین خوردم و سپس نیز پیراهنی خریدم و پوشیدم.

آنگاه به حرم آقا امام حسین علیه السلام رفتم و در آنجا دیدم شخصی از اهل تركیه در صحن مطهر امام حسین علیه السلام تكیه به چراغ برق داده و با حضرت مشغول صحبت است. می گوید: آقاجان، ما در محل، برای خودمان شخصی بودیم، خود می دانی كه من ملك و املاك را فروختم و به كربلا آمدم تا آخر عمری در جوار شما زندگی كنم. فهمیدم



[ صفحه 390]



پولها مال او است، اما با خود گفتم: بگذار این حرف ها را بیهوده با خود بگوید، پول خبری نیست!

شب آمدم خوابیدم. در خواب دیدم آقا امام حسین علیه السلام صندلیی بالای ضریح مطهر گذاشته و نشسته اند. حضرت به من خطاب كردند: پول این مرد را بده، من به او می گویم كه آن یك مجیدی را بر شما حلال كند. بیدار شدم و اعتنایی به خواب نكردم.

شب دوم، باز همان خواب را دیدم. روز دوم برای سومین بار همان خواب تكرار شد و شب سوم نیز باز خواب های گذشته تجدید گشت. اما این دفعه دیدم كنار حضرت صندلی دیگری می باشد كه مربوط به آقا حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام است. آقا ابوالفضل العباس علیه السلام به من فرمودند: یك مجیدی حلالت باشد، چه می گویی پول را می دهی؟! چرا پول صاحبش را نمی دهی؟ و صندلی را به طرف من بلند كرد. یكدفعه از خواب بیدار شدم. فردا در صحن آن مرد را دیدم كه آمد به نزدم و گفت: آقا فرمودند: یك مجیدی را نگیرم، مابقی پول ها را بده! و من هم همه ی پول ها را دادم. لذا از آن تاریخ تاكنون به حرم قمر بنی هاشم علیه السلام نرفته ام!